نویسنده: حمید كاویانی پویا




 

جهان ایرانی و پزشكان متبحر آن خدمت خود را به دنیای اسلام تنها محدود و منحصر به ترجمه‌ی برخی كتب طبی از زبان‌های بیگانه و ایرانی به عربی ننمود، بلكه آنها را باید انتقال دهندگان پزشكی و همچنین مبتكران فكر ساختن بیمارستان‌های مجهز دانست. اندیشه‌ی مربوط به همگانی بودن خدمات بهداشتی نیز متعلق به ایرانیان می‌باشد. درواقع وقتی انگیزه‌های واقعی ساختن بیمارستان‌ها در دوران اسلام را در مناطق تحت نفوذ خلفا مورد بررسی دقیق قرار می‌دهیم، با كمال تعجب پی می‌بریم كه این كار در تمام موارد مبتنی بر الگو و سرمشقی بوده است كه در زمان ساسانیان در جندی شاپور وجود داشته است. از آن گذشته این دانشگاه عظیم جندی شاپور بود كه طی سالیان متمادی افراد موردنیاز بیمارستان‌هایی را كه در بغداد و سایر شهرهای بین النهرین ساخته می‌شدند، تربیت می‌كرد و در اختیار آنها می‌گذاشت. (1) گرته برداری و الگوپذیری اعراب و مسلمانان از بیمارستان‌های ایرانی وقتی بیش از پیش هویدا می‌گردد كه دریابیم كه واژه بیمارستان كه مریضخانه‌ی جندی شاپور بدین عنوان خوانده می‌شد در دنیای اسلام به صورت دگرگون شده‌ی «مارستان» بیشتر به معنای تیمارستان و دارالمجانین به كار گرفته می‌شد و در اندلس «مراستان/ مالاستان» در مصر «مُرستان» و در مغرب‌«مُرستان/مِستران» عنوان می‌گردید و در جهان عرب از آغاز اسلام تا سده نوزدهم میلادی، همچنان واژه فارسی بیمارستان رواج داشته تا اینكه امروزه به واژه «مُستشفی» دگرگون یافته است. (2)
نخستین برخورد اعراب مسلمان با مراكز درمانی و بیمارستان‌ها هنگامی بود كه آنها با فتوحات خود سرزمین‌هایی را تسخیر و متعلق به خود ساختند. در این بین شهر ری از نخستین شهرهایی بود كه در سال 20ق. توسط عرب‌ها مسلمان متصرف گردید. این شهر كه تا قزوین در كنار دریای خزر حدود 27 فرسخ فاصله داشت (3)، از شهرهای بسیار آباد دوران قبل از اسلام بود و یكی از مراكز مهم تحصیل علوم و فنون پزشكی به شمار می‌آمد. این شهر دارای بیمارستانی بود كه متأسفانه از كم و كیف آن مطلبی در دست نیست. (4)
مسلمانان با ورود به این شهر تخریب بسیاری انجام دادند، اما پس از اندك مدتی به دلیل نیاز مبرم به درمانگری و مراكز درمانی، بیمارستانی را نیز در آن احداث نمودند كه البته مؤسس آن مشخص و معلوم نیست. احتمال می‌رود كه این بیمارستان همان بیمارستانی باشد كه پیش از اسلام در ری از رونق برخوردار بوده است و مسلمانان پس از تخریب آن در پی حملات خود به شهر ری، دیگر باره وضعیت آنجا را سامان داده و بیمارستان ری تولدی دوباره در عالم اسلامی یافته باشد.
علاوه بر بیمارستان فوق الذكر كه البته آن را به قطعیت نمی‌توان بیمارستانی بنا شده توسط اعراب محسوب داشت، به گفته‌ی تقی الدین مقریزی، ولید بن عبدالملك خلیفه‌ی اموی (86-96ق) نخستین كس به روزگار اسلام بود كه در سال 88ق. (706م.) بیمارستان و درمانگاهی ساخت و پزشكانی به كار گمارد و برای آنان مستمری برقرار كرد. (5) آن گونه كه گفته آمد ولید بن عبدالملك بیشتر از همه‌ی خلفای بنی امیه بناهایی بنیاد كرده است، زیرا به نوشته‌ی طبری وی در ایجاد ابنیه دلبستگی بسیار داشت تا آنجا كه مردم دمشق هرگاه گرد هم جمع می‌شدند همه از بناهای وی سخن می‌گفتند. از بناهای او، بناهای خاص جهت نگهداری برص زدگان و لنگان و كوران بود. (6)
درواقع این خلیفه را می‌توان از نخستین فرمانروایان قرون وسطا محسوب داشت كه برای بیماران علاج ناپذیر، بیمارستان برپا كرد و بیمارستان‌های امراض مسری كه بعدها در اروپا فراوان شد به تقلید از این نمونه‌ی اسلامی بود. (7) مقریزی در مورد این بیمارستان می‌نویسد كه عبدالملك بن مروان برای بیماران این بیمارستان مستمری برقرار كرد و فرمان داد كه جذامیان را در جایی نگهداری كنند تا از آنجا بیرون نروند، زیرا برای آنان و نابینایان خوراك روزانه معین كرد. (8) طبری نیز می‌آورد كه ولید بن عبدالملك «به مردم و جذامیان بخشش‌ها می‌كرد و می‌گفت: از مردم چیزی مگیرید.» برای هر فردِ زمین گیر، خدمتكاری و بر هر نابینایی راهبری مقرر كرد. (9)
این «دارالشفاء و دارالضیافه» كه توسط ولید در دروازه‌ی دمشق ساخته شد و محصول پنج ساله‌ی شام بر آن عمارت صرف گردید (10)، به نظر می‌رسد كه نوانخانه‌ای و دارالمجانینی بیش نبود و اكثراً افراد شَل و دیوانه و همچنین بیماران صعب العلاج و یا مبتلایان به بیماران مسری و لاعلاج در آنجا نگهداری می‌شده است. (11) با وجود این باید اذعان داشت كه این بیمارستان دارای تشكیلات و تأسیسات مجهزی بوده است كه می‌توانسته دیوانگان و معلولان و ناقصان و از پاافتادگان و دارندگان امراض مسری را در خود جای دهد، زیرا همزیستی این افراد با یكدیگر و در یك مكان عمومی مقدور نبوده و با توجه به اینكه عده‌ای از طبیب و پرستار همواره در این مركز درمانی اشتغال به كار داشته‌اند‌ (12)، این مركز را باید نخستین بیمارستان ثابت و مجهز اسلامی شمرد كه با نخستین درمانگاه‌هایی كه به صورت سیار در عصر نبوت در كنار سپاهیان و در مساجد برپا می‌شدند، بسیار متفاوت می‌نمود.
در مورد دخالت ایرانیان در تأسیس این بیمارستان قابل ذكر است كه خلفای اموی و سپس عباسی هرگاه نیازمند طبیب حاذقی بودند و به دنبال بهترین طبیب از برجسته‌ترین مركزطبی عصر خود می‌گشتند به گندی شاپور روی می‌آوردند و همان گونه كه روزی حارث بن كلده و نضربن حارث دانش آموختگان گندی شاپور در عصر نبوت در عربستان خدمت می‌كردند، دیگر پزشكان گندی شاپور را به دربار خود طلب می‌نمودند و هرچند بی‌اعتنایی بنی امیه به اقوام غیرعرب و نارضایتی ملل دیگر به ویژه ایرانیان از این خلفا و بی‌توجهی خلفای اموی و دانش و سرگرمی ایشان به لشكركشی‌ها و عیش و خوشگذرانی باعث افول ستاره‌ی اقبال گندی شاپور (13) و به طور كلی علم پزشكی گردید. زیرا خلفا و بزرگان بنی امیه (به جز خلفایی چون ولید بن عبدالملك) تنها پزشكان را برای معالجه‌ی خود و نزدیكان خویش می‌خواستند و از انتشار دانش پزشكی در بین طالبان آن غافل بوده و حتی از آن اكراه داشتند. اما با این حال پزشكان غیرعرب به ویژه گندی شاپوریان در این امر تأكیدی بسزا و پشتكاری قابل تحسین داشتند به گونه‌ای كه ماسرجویه (جندی شاپوری) (14) طبیب یهودی عمر بن عبدالعزیز كتاب «اهرن القس بن اعین» را كه در زمان مروان به عربی ترجمه كرده بود، توانست با تأكید خویش سبب گردد عمربن عبدالعزیز آن را بعد از چهل روز تردید و استخاره اجازه انتشار دهد. (15)
با این توضیحات و با توجه به اینكه پزشكان گندی شاپور از خادمان دربار بنی امیه و برجسته‌ترین پزشكان مشهور و معروف عرب بوده و به ویژه اینكه این پزشكان تنها مطلعان از بیمارستان‌ها و چگونگی ساخت و تأسیسات و تشكیلات داخلی این مراكز و به طور كلی گردانندگان اصلی آنها در عالم اسلامی به شمار می‌آمدند، دخالت این پزشكان در ساخت و اداره‌ی بیمارستان دمشق كه نخستین بیمارستان در دوران اسلامی بوده و پیش از آن اعراب از درمانگاه ثابتی نیز در سرزمین خود برخوردار نبودند، آشكار و حتمی می‌نماید. دلیل محكم دیگری كه می‌توان بر این مدعا آورد این است كه خود لغت «بیمارستان» كه در سراسر مناطق عربی حتی كشورهایی نظیر مصر و ممالك آفریقای شمالی به كار برده می‌شود یك لغت فارسی است (16)، این در حالی است كه ویل دورانت نیز از بیست و چهار بیمارستان در مشرق زمین یاد كرده كه همه را الگویی از بیمارستان گندی شاپور می‌داند. (17)
علاوه بر بیمارستان ولید در دوران بنی امیه نیز به بیمارستانی در «محله‌ی سوق القنادیل در فسطاط مصر» اشاره شده است، البته با توجه به اینكه مركز درمانی مذكور منزل شخصی به نام ابوزبید بوده است (18) و تبدیل به بیمارستان شده، آن مكان را باید درمانگاهی كوچك دانست كه در ایجاد و پیدایی مراكز درمانی دیگری در قلمرو اسلامی نمی‌توان آن را بی‌تأثیر شمرد.
در دو سه قرن اول كه نور [اسلام] به سرتاسر جهان تابیده و صلیب را تحت الشعاع قرار داده بود، اثر طب ایرانی و نام پزشكان جندی شاپور (خوزیان) در سراسر عالم اسلامی رونق و رواج یافت. بدین ترتیب طب اسلامی در ادامه‌ی همان طب یونانی و ایرانی (گندی شاپور) و هندی به همت و تلاش پزشكان و دانشمندان همه‌ی اقوام مغلوبِ هجوم اعراب، پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. در این میان از كسانی كه طب اسلامی را بنیان گذاشتند اطبای عرب كمتر دیده می‌شوند و اگر هم چهره‌ای پدیدار شده، مقام علمی غیر عرب را نداشته است، منتها چون زبان این دوره عربی بوده بیشتر كتب به این زبان تألیف شده و در نتیجه جزء آثار عرب محسوب گردیده است، تا جایی كه به جای «طب اسلامی»، «طب عربی» رواج پیدا كرده است. (19)
آنچه در اینجا ضرورت دارد بیان گردد، این است كه بیمارستان گندی شاپور و پزشكان این مركز علمی- درمانی نه تنها تشكیلات و تأسیسات خود را به جهان اسلام منتقل ساختند بلكه اصول پزشكی و شرایط درمانگران و به طور كلی اخلاق پزشكی را نیز به دوره‌ی اسلامی انتقال دادند و جهان اسلام این میراث ایرانی را نیز از آن خویش كرد. حكایاتی همچون داستان برزویه‌ی طبیب در كلیله و دمنه (20) و سخن فردوسی كه ضرب المثلی ایرانی است و به صورت شعر درآمده:

پزشكی كه باشد به تن دردمند... ز بیمار چون بازدارد گزند (21)

همگی عبارات و حكایاتی است كه نشانگر اخلاق پزشكی منتقل گشته به عالم اسلامی از سوی غیرعرب‌ها به ویژه ایرانیان است. (22) از همین دوره است كه در اسلام این حقیقت به پزشك روحانی تسری داده شده و عالمان بی‌عمل را به «طبیبُ یداوی الناس و هو علیل» خواندند. (23)
با این توضیحات آیا به راستی جای شگفتی نیست اگر ببینیم آنچه را كه طی قرون متمادی «طب یونانی» می‌پنداشتند دارای منشأ ایرانی است و یا آنچه را كه مورخین «طب اعراب» نامیده‌اند درواقع چیزی جز طب ایران نیست؟
غلبه‌ی اعراب بر ایران و اجباری كه دانشمندان در تحریر كتب خود به زبان علمی زمان یعنی عربی (همانند لاتین در طی سال‌های قرون وسطا در اروپا) پیدا كردند باعث شد كه بعدها مورخین تمام تمدن اسلامی را به حساب عرب‌ها بیاورند، درصورتی كه خود اعراب آن دوره، معترف به این حقیقت بودند كه «یا كلیه‌ی پزشكان ایرانی هستند و یا دارای استادان ایرانی بوده‌اند.» (24)

پی‌نوشت‌ها:

1.القزوینی، زكریا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبارالعباد، دار صادر، دار بیروت، بیروت، 1380ق./ 1960م.، ص376.
2.تزری اوغلو، ارسلان، «بیمارستان»، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، ج5، 1379، ص280-281.
3.القزوینی، همان، ص 376.
4.نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران، ج2، چاپ هنربخش، تهران، 1341، ص 767.
5. مقریزی، احمد بن علی، كتاب المواعظ و الاعتبار فی ذكر الخط و الآثار، ج2، بولاق 1270، ص405؛ یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج2، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، 1366، ص290؛ عیسی بك، احمد، تاریخ بیمارستان‌ها در اسلام، ترجمه‌ی نورالله كسایی، علمی و فرهنگی، تهران، 1371، ص35.
6.طبری، محمد جریر، تاریخ طبری، ج10، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، چ2، بنیاد فرهنگ ایران، 1375، ص4326.
7.حتی، همان، ص 83.
8.مقریزی، همان، ج2، ص 405.
9.طبری، همان، ج10، 1375، ص4326؛ عیسی بك، همان، ص25.
10.حمدالله مستوفی، ابن ابی بكر احمد بن نصر قزوینی، نزهة القلوب، المقاله الثالثه، به اهتمام گای لسترنج، دنیای كتاب، تهران، 1362، ص250.
11.در سال 309 كه حسین بن حلاج كشته شد، طبق نوشته‌ی قابوسنامه هنوز از تیمارستان استفاده می‌شده است زیرا در همین روزگار «چون ابوبكر دلف بن جحد شبلی خراسانی، عارف مشهور قرن سوم ایران (متولد 247ق. در بغداد، اما اصل وی از شبله یكی از قراء اسروشنه ماوراء النهر بود) با حلاج دوستی فراوان داشت، پریشانی در افكار وی روی داد تا به حدی كه او را به دارالمجانین (به قول عطار دیوانه ستان) بغداد بردند.» عنصر المعالی كیكاووس، قابوسنامه، 1342ش، كتابفروشی فروغی، ص291.
12.در این باره رك به: غنی، قاسم، «تاریخ مختصر طب اسلامی»، مجله‌ی یادگار، شماره‌ی 6، ص19-31.
13.رك به: نجم آبادی، همان، ج2، ص145. البته مركز علمی- درمانی جندی شاپور هنوز تا اضمحلال كامل فاصله‌ی قابل ملاحظه‌ای داشت.
14.این شخص اهل بصره بود و در آن روزگار برای آموختن طب در این منطقه، مركزی جز جندی شاپور نبوده است. نك به: امام شوشتری، ص170.
15.ابن جلجل، سلیمان بن حسان طبقات الاطباء و الحكماء، ترجمه‌ی سیدمحمد كاظم امام، دانشگاه تهران، تهران، 1319، 1349، ص133؛ محمدی ملایری، محمد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، دانشگاه تهران، تهران، 1350، ص8.
16.دینشاه، جی جی بابای ایرانی، اخلاق ایران باستان، انتشارات زرتشتیان ایران، بمبئی، 1309، ص36.
17.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج2، ترجمه‌ی احمد آرام و دیگران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1367، ص316. لازم به ذكر است كه چارلز سورنیا (Jean Charles Sournia) در قسمت پزشكی عرب از جلد دوم كتاب تاریخ پزشكی، داروسازی خود تعداد بیمارستان‌های مشرق زمین را در قرن سیزده میلادی سی و چهار دستگاه ذكر كرده است.
Histoire de Medecine de La Pharmacie,de Lart Dentaire et de Lart vererinaire,La Medeciue Arabe,J.Poulet.J.Sournia,T2,edition medicales,laffont,1977,p.219
18.ابن دقماق، كتاب الانتصار لواسطه عقدالامصار، بولاق، 1310/1893، چاپ افست بیروت، بی‌تا، قسم 1، ص99.
19.سرمدی، محمدتقی، تاریخ پزشكی و درمان در جهان، ج1، انتشارات سرمدی، تهران، 1377، كتاب سیزدهم، ص81.
20.كلیله و دمنه، تألیف نصرالله منشی، تصحیح مجتبی مینوی، تهران، 1343، ص44-58.
21.زنجانی، محمود، فرهنگ جامع شاهنامه، انتشارات عطایی، تهران، 1372، ص 237.
22.در مورد عدم اجرای فرمان هارون توسط جبرئیل برای ساختن دارویی سمی كه نشان دهنده‌ی اخلاق موجود در پزشكی طبیبان گندی شاپور می‌باشد.
23.بیلی، هارولد، مسائل زردشتی در كتاب‌های قرن نهم میلادی، آكسفورد، 1978، ص78.
24.گفته‌ی اسد بن جانی، نقل شده در كتاب النجاء، نوشته‌ی جاحظ، مورخ عرب، نقل شده از الگود، سیریل، تاریخ پزشكی ایران و سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمه‌ی باهر فرقانی، امیركبیر، تهران، 2536شاهنشاهی، 1352، ص3.

منبع مقاله :
كاویانی پویا، حمید، (1393)، بیمارستان‌ها و مراكز درمانی در ایران: با رویكردی به پزشكان و وضعیت پزشكی از آغاز تا دوران مشروطه، تهران: امیركبیر، چاپ اول.